دختر خلاق ماماني
چند روز پيش سرگرم كاراي روزمره بودم كه آوينا كه تازه هم از خواب بيدار شده بود گفت م امانيه گلا رو بده باهاشون بازي اكنم منم گلدون و جلوش گذاشتم و مشغول آشپزي شدم و كاملا غافل از دخملي وقتي كارم تموم شد و برگشتم با يه صحنه جالب روبرو شدم و سريع دوربينو برداشتم گلم اينقدر سرگرم بود كه اصلا متوجه حضورم نشد و من با ظرافت و دقت زياد كارشو انجام ميداد بعد يه نيم نگاهي به من انداخت و اين مدلي ادامه داد كارش كه تموم شد اومد پيشم و گفت ميژمون خوشگل شده منم كه حسابي متعجب از كارش بودم بغلش كردم و بوسه بارونش كردم بعدم كلي تعريف و تمجيد از اين همه خلاقيت دخترم خوشحال شده بود و ميگفت حالا بابا مياد ميگه آفلين ...